معنی خمیر شیشه بری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شیشه بری

شیشه بری. [شی ش َ / ش ِ ب ُ] (حامص مرکب) عمل و شغل شیشه بر. بریدن شیشه و انداختن آن در و پنجره را. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشه بر شود. || (اِ مرکب) دکان یا کارگاه که شیشه در آن بُرند و فروشند. شیشه فروشی. دکان شیشه بر. (یادداشت مؤلف).


بری

بری. [ب ُ] (حامص) (از: بر، ریشه ٔ بریدن + ی حاصل مصدری) پسوند کلمات قرار گیرد: بله بری. چله بری. راه بری. رشته بری. سنگ بری. شیشه بری. کاربری. گچ بری.

بری. [ب َ ری ی] (ع ص) به معنی بری ٔ است. (از اقرب الموارد). بی عیب. (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود.

بری. [ب َ] (از ع، ص) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور:
بر حال من گِری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری.
فرخی.
بری دان ز افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را.
ناصرخسرو.
ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).
چون فلک از عهد سلیمان بری است
آدمی آنست که اکنون پری است.
نظامی.
بود مه و سال ز گردش بری
تا تو نکردیش تعرف گری.
نظامی.
گردن و گوشی ز خصومت بری
چشم و سرینی به شفاعت گری.
نظامی.
چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.
سعدی.
کسانی که آشفته ٔ دلبرند
بری از غم خویش و از دیگرند.
سعدی.
بری ذاتش از تهمت ضد و جنس.
سعدی.
- بری حاجت، بی نیاز. دور از حاجت و نیاز:
قوی حجت از هرچه گیری شمار
بری حاجت از هرچه آید بکار.
نظامی.
|| پاک. بی گناه. (غیاث). منزه:
بخل نزدیک تو کفر است و سخا نزد تو دین
مرد دین دوست بود آری از کفر بری.
فرخی.
دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
تمییز میان بری و مجرم برخاست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 429).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.
نظامی.
|| بیزار:
من نبرم نام تو نامم مبر
من بریَم از تو تو از من بری.
ناصرخسرو.
|| (اصطلاح عروض) هر جزو [از ارکان عروضی] که در آن معاقبت قائم باشد و هیچ حرف ساقط نگردانند و از معاقبت سالم دارند آنرا بری خوانند یعنی باسلامت از معاقبت. (المعجم). و رجوع به معاقبت شود.

بری. [ب َرْی ْ] (اِخ) نام موضعی است. (منتهی الارب).

بری. [ب ُ را] (ع اِ) ج ِ بُره. (منتهی الارب). رجوع به بره شود.

بری. [ب َ را] (ع اِ) خاک. (منتهی الارب). خاک روی زمین. (دهار). تراب. (اقرب الموارد).

بری ٔ. [ب َ] (ع ص) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب). بیزار. (دهار). بی جرم. (نصاب). خِلْو. طِلق. (منتهی الارب). ج، بَریئون، بُرَآء، بِراء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، بُراء، بِراء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): اًننی بری ٔ مما تشرکون. (قرآن 19/6 و 78). اَنّی بَری ٌٔ ممّا تشرکون. (قرآن 54/11)، من بیزارم از آنچه شرک می آورید. اًنی بری ٔ منکم. (قرآن 48/8)، من از شما بیزارم. اًن اﷲ بری ٔ من المشرکین. (قرآن 3/9)، همانا خداوند از مشرکان بیزار است. أنا بری ٔ مماتعملون. (قرآن 41/10، 216/26)، من از آنچه انجام میدهید بیزارم. و رجوع به سوره ٔ 4 (النساء) آیه ٔ 112 وسوره ٔ 11 (هود) آیه ٔ 35، و سوره ٔ 59 (الحشر) آیه ٔ 16 از قرآن کریم شود. بری. و رجوع به بَری شود. || به شده از بیماری. ج، بِراء. (منتهی الارب).


شیشه شیشه

شیشه شیشه. [شی ش َ / ش ِ شی ش َ / ش ِ] (ق مرکب) صراحی پس از صراحی. (ناظم الاطباء): او شیشه شیشه نوشابه خورد.


خمیر

خمیر. [خ َ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان. (ناظم الاطباء).عجین. آرد سرشته. (یادداشت بخط مؤلف):
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
کس نکرده ست جز بمایه ٔ خمیر.
ناصرخسرو.
- خبز خمیر، نان شبینه. نان بائت. (از ناظم الاطباء).
- مایه ٔخمیر، خمیر ترش که بوسیله ٔ آن خمیر نان را درست می کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خمیرمایه شود.
- نان خمیر، نانی که خوب پخته نشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
ما را نه ازین خمیر و نه از آن فطیر. (جامعالتمثیل).
|| مایه. ترشه. (یادداشت بخط مؤلف). هر چیزی که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی وخصوصاً قطعه ای از خمیر ترش که آن را داخل در خمیر نان کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز می گویند. (ناظم الاطباء). خمیرمایه. || اصل هر چیزی که آن چیز از آن شکل می گیرد چون خمیر انسان و آن را خمیره نیز گویند:
ای خمیرت کرد در چل صبح تأیید خدای
چون تنورت گرم شد آن به که بربندی فطیر.
ناصرخسرو.
|| هر چیز که نرم شود در آن حالت نرمی خمیر آن شی ٔ گویند و در آن حالت می تواند شکل بگیردچون آهن و امثال آن که برابر حرارت گرم کنند و آن را نرم گردانند تا بتوانند از آن اشیاء آهنی سازند:
یکی سرو بودی چو آهن قوی
ترا سرو چنبر شد آهن خمیر.
ناصرخسرو.
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو.
- خمیرکردن، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن:
گر کدخدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
وآن نسترن چو مشک فروش معاینه ست
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.
فرخی.
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

شیشه بری

‎ عمل و شغل شیشه بر، (اسم) دکان شیشه بر.

تعبیر خواب

خمیر

خمیر نان در خواب منفعت اندک است و روزی حلال. دیدن خمیر نان در خواب میمون و مبارک است و گویای پول و مالی است که به بیننده خواب می رسد به قدر همان خمیری که در خواب می بیند یا خودش می زند. اگر ببینید خمیر می زنید یا خمیر می زنند و آن خمیر هنوز بر نیامده یعنی هنوز خوب تخمیر و آماده نشده خواب شما می گوید پولی به دستتان می رسد که آلوده است، آمیخته به گناه است، همراه فسق و ریا و نیرنگ بوده و مراحلی از این دست را گذرانیده تا به شما رسیده است که البته خوب نیست. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

بری

مربوط به بَرّ، بیابانی،
[مقابلِ بحری] ساکن خشکی: جانوران بری،

فرهنگ معین

بری

(بَ) [ع. بری ء.] (ص.) بی گناه، مبرا، پاک. مق. گناهکار.

معادل ابجد

خمیر شیشه بری

1677

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری